من با تو هرگز
تاریخ : جمعه 10 تير 1390
نویسنده : فریبرز جوان


من با تو هرگز
سلام اي بي وفا ،‌ اي بي ترحم
سلام اي خنجر حرفاي مردم
سلام اي آشنا با رنگ خونم
سلام اي دشمن زيباي جونم
بازم نامه مي دم با سطر قرمز
آخه اين بار شده من با تو هرگز
نمي خوام حالتو حتي بدونم
تعجب مي کني آره همونم
هموني که زموني قلبشو باخت
همون که از تو يک بت ،‌ يک خدا ساخت
هموني که برات هر لحظه مي مرد
که ذکر نامتو بي جون نمي برد
همونم که مي گفتم نازنينم
بميرم اما اشکاتو نبينم
همون که دست تو ،‌ مهر لباش بود
اگه زانو نمي زد غم باهاش بود
حالا آروم نشستم روي زانوم
ولي ديگه گذشت اون حرفا ،‌ خانوم
تعجب مي کني آره عجيبه
مي خوام دور شم ازت خيلي غريبه
خيال کردي هميشه زير پاتم ؟
با اين نامرديت بازم باهاتم ؟
برات کافي نبود حتي جوونيم
تموم شد آره گم شد مهربونيم
ديگه هر چي کشيدم بسه دختر
نمي بينيم همو اين خوبه ،‌ بهتره
ديگه بسه برام هر چي کشيدم
فريبي بود که من از تو نديدم
دروغي هست نگفته مونده باشه ؟
کسي هست تو خيال تو نباشه ؟
عجب حتي دريغ از يک محبت
دريغ از يک سر سوزن صداقت
دريغ از يک نگاه عاشقونه
دريغ از يک سلام بي بهونه
نه نفرينت چرا ، اين رسم ما نيست
اگر چه اين چيزا درد شما نيست
گل بيتا چرا اخمات توهم شد؟
چيه توهين به ذات محترم شد ؟
ديگه کوتاه کنم با يک خداحافظ
که عشق ما رسيد به سد هرگز



|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید